جعفر ناظم الرعایا
:جعفر ناظم رعایا سراینده
|
۲۹ اسفند ۱۳۸۶
|
يا رسول الله تودر خلوتِ وحدت خليلي
بر گزينِ دست يزدان از ميان نخبگاني
منبع انديشة رود خروشان حياتي
ماءِ ثجّاجي ز ابر رحمت باري تعالي
رهبرِ خنياگرانِ نعمة «قالُوا بَلي» یی
مصطفاي كردگاري ناجيِ خلق خدايي
خاتم پيغمبراني اسوه و الگوي ديني
شبرو راهِ وصالي بر بُراقِ عرش پيما
عَلَّم الأَسماءِ آدم، كشتي نوح پيمبر
بر سرِ فرعونيان طودِ عظيم بحرِ نيلي
خوشهِ بشكفتهِ طلعِ بلنداي نخيلي
رسته از قيدِ دثاري جسته از بندِ زميلي
رَتِّلِ القُرآن ـ وَ بلِغ، تو بليغي و رَتيلي
كاف، ها، يا، عين، صادي، ذكر عبدِ كردگاري
در، اَلَم نَشرَح لَكَ صَدرَك خدا دادت بشارت
روز رستاخيز در صحرايِ محشر نزدِ داور
رودِ بيآلايش آب و شراب و انگبيني
لَذّة لِلشّار بيني، كوثر استي سلسبيلي
در مي توحيد بوي مشك و طعم زنجبيلي
نور مصباحِ زجاجي وندر آن زَيتُ وفَتيلي
تالي قرانيِ و هموزن آن ثِقل ثقيلي
اي صراط مستقيم، تو رهنماي هر سبيلي |
بعدِ ذاتِ واحدِ مطلق به هستي بيبديلي
پيش هر صاحبنظر در صورت و معنا جميلي
شهر علمي، كوهِ حلمي، قُلزم عقل عقيلي
از بدايت مُبتدائي، در نهايت مُستحيلي
ساقيِ ميخانهِ در بزمِ خداوند جليلي
رحمة للعالميني مقتدايِ جبرئيلي
دادخواهان را پناهي راهجويان را دليلي
همره روحالاميني همدمِ اصلِ اصيلي
روح بخش چار مرغ و مُصحفِ دين خليلي
مُعجزِ نه گانة ی موسي به سوي مصرياني
بلبل دستانسرا بر گُلبنِ باغِ خدايي
شمسِ كوه نور و شمع روشن غار حرائي
كردگارت گفت اِقرأ باسمِ رَبكّ يا محمّد
معنيِ طاها و ياسين، شارعِ شرع سَهيلي
صاحب آوازهاي، پاكيزه از وِزر و وَبيلي
در دفاع از جرم و تقصيرِ گُنهكاران وكيلي
تو رحيق سر بمُهري، معنيِ كأساًَ دِهاقي
فجر شبهاي فراقي شمسِ ايّامِ وصالي
با محمّد برتر از آني كه اندر وصف آيي
زاد روزت باد میمون بر تمام اهل عالم
ناظما !چون مدح احمد هست در قرآن مکرر
تو همی تکرار کن،باری ،بری اجر جزیلی |
توضيحات
سال تاخیر در اجرایی کردن رهنمود های مربوط به شبهه ربا در بهره های بانکی -
اینجانب درسال 1375 در برابر نظر خواهی یکی از مقامات نظام پولی وسیاستگزازیها ی بانکی کشور بااستدلال به آیات صریح قران کریم رهنمودهای لازم را بر اسا س مستثنی بود ن بهره های بانکی تا حد نرخ تورم
وزاید برآن را ارایه نمودم که عین مقاله در
روزنامه سلام شماره 1644 مورخ 12 بهمن 1375 منتشر و براساس اعلام
حضرت ایت الله بحنوردی مورد تایید متخصصان و کار شناسان پولی و مالی
بانک مرکزی و لازم الاجرا قرار گرفت اما
بعدا وزیر اقتصاد وقت اجرای آنرا در شرایط آن زمان غیر مقدور اعلا م وبه زمان دیگزی موکول نمودند کن با زهم
اینجانب نظرات خودرا منتشر نمودم که
تاثیراتی ،اما نه به حد کا فی بر جای گذاشت. اکنون هم کة پس از قرین سیزده سال اجرای یک حقیقتبه مر حله عملدر می آید موجب خشنودی بنده می با شد. برای آگاهی بیشتر به فصل "دبا ولزوم تجدید نطر در امر آن" در مفحه 78 کتاب رهنمودهایی از قران در حل مشکلات مدنیت مراجعه فرماییدبا سلام به همگان وتشکر بسیار ازحسن نیت توانگر بزرگوار که پرسشهای سه گانه زیرینرا مطرح نموده اند:-
1-علم چقدر باید پیش برود ؟-علم باید آن مقدار پیش برود که بندریج بشر هارا انسان و انسانهارا" آدم" کند یعنی به مقام خلیفة الهی برساند وانسانی که به مقام آد میت
برسد دیگر برای انجام خواسته های خود به ابزار ووسیله انجام کار نیازی نخواهد
زیرا چون اراده کند خواستهایش انجام خواهد شد – در این صورت آدم خواهد توان
تمام اجزاء هستی دخالت خرد مندانه کند اما اساس هستی و گسترش آن برای آفریننده باقی خواهد ماند..با توجه به روند پیشرفت علوم تجربی هم همین نتیجه به دست می آید .
2- سعادت انسانها در چیست؟:- سعادت انسانها در "آدم" شدن است که با خویشتن شناسی و همدیگر شناسی آعاز میشود و به خدا شناسی می انجامد . در پیمودن این مسیر
آدمی پیوسته وبا تمام وجود سعادت را ادراک میکند و نهایتا در دریای بیکران خشنودی
آفریدگار شناور میشود
3- وظیفه ما در قبال ترقی دنیا چیست؟:- ما هم اکنون در حد وسط از مدنیت جهانی قرار
داریم . در بخش علوم و صنایع و امکانات زیستی از بسیاری گشورهای مادیگرا عقب تر
هستیم و از بسیاری کشورها هم پیشرفته تر میباشیم –ولی در این حد میانه ی مدنی ؛از
خیلی کشورها در دین و معنویت نیرو مندتر هتستیم –هر چند اشتباهات بیشماری هم داریم که لارم است آنهارا باز شناسیم و در اصلاح باورهای دینی خود پیوسته مطالعه
وتجدید نظر نماییم و همزمان نقاط ضعف خودرا در امور مدنی نیز بحد ی تقویت کنیم
که از این بابت نیز پیشرو و الگو بشویم زیرا وضعیت موجود ما چیزی نیست که با توجه به رهنمود ها ی خداوند قابل قبول بشد
آیا براستی زمین رو به گرمنر شدن میرود؟
بنده قبللا طی مقاله ای که در همین وب باطلاع خوانندگا ن عزیز رسید باتوجه به رهنمودهای قرآه کریم و سابقه تکوین
ی کره زمین اعلام داشتم که شایعات گرم شدن رمین بدست بشر بی اساس است و گفتم که بشر(که آن هم بر اساس
تصریح قرآن کریم است) محیط ریست خودرا آلوده خواهد کرد و ازاین طریق آسیبهایی جبران ناپذیر بخود وارد خواهد کرد
اما نمیتواند نظام عمومی گرمایشی رمین را تغییر دهد.
پیرو مقاله مذکور توجه خوانندگامن عزیزرا به خبر ذیل جلت مینمایم وبه استحضار میرسانم که در اینده پیش بینی قرآن
را در مورد چگونگی تخریب محیط زیست توسط بشر بنظر عزیزان خواهم رساند ---جعفر ناظم رعایا :-
نويسنده غربي:
بحران "گرم شدن زمين " فريبكاري غربيهاست
خبرگزاري فارس: يك نويسنده غربي در مقالهاي با بررسي شواهد بدست آمده از تحقيقات دانشمندان، جار و جنجال كشورهاي غربي مبني بر وجود بحران گرمايش زمين را نوعي فريبكاري و دروغ دانست.
به گزارش فارس، "جف ديويس "، كارشناس پايگاه اينترنتي "وايتسيويلرايت "، در مقالهاي به بررسي سوءاستفاده قدرتهاي جهاني از مسئله گرماي زمين پرداخته و مينويسد: با مشخص شدن حقايق در مورد روند گرم شدن زمين، دروغ و فريبكاري ليبرالها در مورد اين بحران ساختگي، معلوم شده است.
بنابراين گزارش، شبكه تلوزيوني "بيبيسي " اخيرا در يكي از برنامههاي خود به وجود برخي تناقضات در ادعاي گرمايش زمين اشاره كرد: " شايد اين موضوع عجيب باشد، اما تحقيقات نشان ميدهند كه در حقيقت گرمترين سال ثبت شده براي زمين نه سال 2007 و 2008، بلكه سال 1998 ميلادي بوده است "
بيبيسي در ادامه گزارش خود با اشاره به اين مطلب كه در 11 سال گذشته دماي زمين كوچكترين افزايشي نداشته، ميافزايد: برخي پژوهشگران معتقدند كه در مورد تاثيرات فعاليتهاي بشر بر روي آب و هواي كره زمين، مبالغه شده است. بطوريكه اين پژوهشگران معتقدند، شرايط آب و هوايي كره زمين داراي سيكل و دورههاي طبيعي است كه انسان هيچ كنترلي بر آنها ندارد. در نتيجه همين امر منجر به گرمتر شدن كره زمين در برخي دورهها ميشود. "
ديويس در ادامه گزارش خود مينويسد: ثبت دقيق و علمي دماي زمين در طول يك قرن گذشته، نشان ميدهد كه آب و هواي زمين خاصيت پاندولي (دورهاي) داشته و اين بدان معناست كه زمين حدودا هر 30 سال يكبار، گرم و سپس سرد ميشود. بنابراين به نظر مي رسد آخرين سيكل گرمايش زمين در سال 1998 به اوج خود رسيده، و از آن زمان تاكنون، زمين به سمت سردتر شدن پيش ميرود. بطوريكه حتي امسال، زمستان سريعتر فرا رسيده و در مناطق نيمكره شمالي، زودتر از هر زمان ديگري، شاهد بارش برف هستيم.
نويسنده اين گزارش با تاكيد بر اينكه دماي اقيانوسها هم در حال كاهش است، ميافزايد: اقيانوسها را مي توان مخازن بزرگ گرماي زمين دانست و بررسي اتفاقي كه هماكنون در اين مخازن رخ ميدهد، نيز بسيار جالب خواهد بود. در همين رابطه تحقيقات نوامبر گذشته پروفسور "دانايستربروك "، از دانشگاه "وسترنواشنگتن " نشان مي دهد كه اقيانوسها و دماي زمين با يكديگر مرتبط هستند. و طي چند سال گذشته نيز، اقيانوس آرام در حال از دست دادن گرماي خود بوده و شروع به سرد شدن كرده است.
استاد دانشگاه وسترنواشنگتن ميافزايد: اقيانوسها داراي يك سيكل هستند و به طور متناوب گرم و سرد مي شوند كه مهمترين نمونه در اين رابطه نيز شاخص "نوسان 10 ساله اقيانوس آرام " يا "PDO " است.
ايستربروك در رابطه با شاخص نوسان 10ساله اقيانوس آرام، تصريح ميكند: در بيشتر سالهاي دهه 80 و 90، اين شاخص روي سيكل مثبت قرار داشت كه نشاندهنده گرمتر بودن دماي آب اقيانوس نسبت به ميانگين بلند مدت بود. همچنين تحقيقات آن زمان نيز نشان ميدادند كه دماي زمين هم نسبتا بالا بوده است. اما در چند سال اخير، زمين در حال از دست دادن گرمايش بوده و اخيرا هم شروع به سرد شدن كرده است و اين در حالي است كه هر يك از اين سيكلها در گذشته حدودا 30 سال به طول انجاميدهاند.
ديويس در ادامه با فريبكار خواندن سران كشورهاي غربي ميافزايد: اكنون مشخص ميشود كه تمام جار و جنجالهاي ليبرالها و فعالان حامي كره زمين و درخواست آنها از دولتمردان براي "نجات كره زمين " جعلي بوده است.
در همين حال بايد به اين نكته نيز توجه داشت كه تاكنون مدرك قوي و مطمئني كه نشان دهنده تاثيرگذاري فعاليتهاي بشر بر روند گرمايش زمين باشد، بدست نيامده است.
از سوي ديگر بر خلاف هشدارها مبني بر افزايش توليد گاز دياكسيد كربن، درصد اين گاز در جو همچنان كمتر از 1/0 درصد است.
اين نويسنده غربي با اشاره به طرح جديد برخي قدرتمندان غرب براي بحراني نشان دادن اوضاع جوي، مينويسد: هماكنون تلاشهايي در جريان است تا به جاي "گرم شدن زمين " از عنوان "تغييرات جهاني آب و هوا " استفاده شود. كه در اين صورت هر زمستان و يا تابستان شديد، مي تواند دليلي باشد كه بر اساس آن ما بايد براي ليبرالها قانوني وضع كنيم تا بر اساس آن، هر شركتي كه به اندازه كافي به حزب دموكرات كمك مالي نمي كند، مجازات شود!
نظریه صفر در باره پیدایش جهان هستی
به نام بی نام او
مهدی آیت الله زاده اردبیلی
صفر در ریاضیات باطن هستی اعداد است و در مقوله ریاضیات اعداد بهصورت مثبت و منفی از صفر بهوجود میآیند و یا از بین میروند؟
ناظری که فقط یک طرف هستی را میبیند، از طرف دیگر هستی بی خبر است. ناظری که تنها اعداد مثبت را میبیند، از وجود اعداد منفی بی خبر است. از منظر نگاه او اعداد منفی ناپدیدند و یا هیچ انگاشته می شوند. برعکس ناظری که فقط اعداد منفی را میبیند، از وجود اعداد مثبت بیخبر است و از دید او اعداد مثبت ناپدیدند و یا هیچ به حساب میآیند. اما ناظری که بهجای تمام ناظران متضاد هستی در نظر گرفته میشود، یکتانگر است و از دید او اعداد مثبت و منفی از صفر بهوجود میآیند و در یک روند قانونمند از بین میروند، این ناظر بهعبارتی ناظر صفر هستی نامیده میشود بنابراین ناظر صفر فرایند کلانی را نظارهگر است که براساس آن، صفر به مجموعه صفرها تجزیه شده و سپس از صفری جفت اعداد مثبت و منفی بهوجود میآیند و سرانجام به دو هستی متضاد، یکی مجموعه اعداد منفی و دیگری مجموعه اعداد مثبت تجزیه میشوند. یعنی از عالم صفر، دو عالم متضاد هستی اعداد مثبت و منفی بهوجود میآیند که حالت تقارن کامل اعداد جبری است و این فرایند بهصورت معکوس انجام میشود. بهطوریکه جزءهای مثبت و منفی دو عالم متضاد اعداد جفت شده و مجموعه جفتهای متضاد اعداد را بهوجود میآورند و درنهایت تمام اعداد صفر شده و نابود میشوند.
نقطه در هندسه
نقطه هندسی باطن هستی اشکال است و بعد ندارد ولی فصل مشترک تمام ابعاد در تمام جهات است. اما در ظاهر هر نقطه منشأ پیدایش تمام تمام اشکال هندسی است. بهطوریکه تمام خطوط و سطوح و حجمها در جهات متضاد از مجموعه نقاط تشکیل یافته است. بنابراین ناظر صفر میبینید که در فضای تهی، نقطه به مجموعه نقاط تجزیه شده و سپس از هر مجموعه نقاط، جفت خطوط و سطوح و حجمها در جهات متضاد بهوجود میآیند و بالاخره به دو هستی، یکی به مجموعه خطوط و سطوح و حجمهای مثبت و دیگری به مجموعه خطوط و سطوح و حجمهای منفی تجزیه میشوند. یعنی در فضای تهی از نقطه، دو فضای متضاد مثبت و منفی بهوجود میآیند. این حالت تقارن کامل اشکال هندسی و نقطه برگشتپذیر است. از اینجا به بعد برعکس روند پیش گفته رخ میدهد و اشکال هندسی از بین رفته و به عالم نقطه در فضای تهی تبدیل میشوند. نتیجه اینکه در فضای تهی، از نقطه دو فضای متضاد مثبت و منفی اشکال در جهات مختلف بهوجود آمده و از بین میروند. خواص متضاد و نابودی خواص متضاد از خاصیت صفر هستی یا نیستی ناشی میشوند. اگر دو چیز درهم ادغام شده و یک چیز واحد را تشکیل دهند، خواص متضاد آنها صفر شده و ناپدید میشوند، اما وقتی یک چیز واحد از هم جدا میشوند، به دو چیز جزئی با خواص متضاد تبدیل میشوند. در پیدایش خواص متضاد الکتریکی، ذره الکترون با خاصیت بار الکتریکی منفی در مقابل ذره پروتون با خاصیت بار الکتریکی مثبت بر اثر متلاشی شدن ذره نوترون با بار الکتریکی صفر (خنثی) پدیدار میشود. برعکس در نابودی خواص متضاد الکتریکی اگر دو ذره الکترون منفی و پروتون مثبت درهم ادغام و یکی شوند، تبدیل به ذره نوترون با خاصیت الکتریکی صفر میشود. نتیجه اینکه از خاصیت صفر، دو خاصیت متضاد هستی بهوجود میآیند و برعکس از ترکیب آنها دو خاصیت متضاد از بین رفته و به صفر تبدیل میشود. اگر پس از شکافته شدن ذره نوترون به دو ذره الکترون و پروتون که بین آنها فاصله افتاده و خلأ ایجاد میشود، این دو ذره الکترون و پروتون را با هم ذره واحدی با خاصیت جدید اتم هیدروژن بنامیم، در این حال نیز بار الکتریکی اتم هیدروژن صفر است.
ولی اگر جسمی به جرم Mرا مستقل در نظر بگیریم، نیروهای عمل و عکسالعمل در آن مشاهده
نمیکنیم و نتیجه نیروهای وارد بر آن از طرف خود جسم صفر است. اما اگر جسم به جرم M را به
دو جسم و به جرمهای m1 و m2 جدا از هم تجزیه کنیم، بهطوریکه بین آنها فاصله بیفتد و خلأ
ایجاد شود، در این صورت پیدایش نیروی گرانشی در جسم اول بهنام نیروی عمل F1 در مقابل پیدایش
نیروی گرانشی در جسم دوم بنام نیروی عکسالعمل F2 از نیروی صفر (نیرویی که قبلا بهنظر نمیرسید)
میباشند و اگر مجموع دو جسم به جرمهای m1 و m2 را که از هم فاصله گرفتهاند، جسم جدیدی
به جرم (M=m1+m2) بدانیم، در این صورت با خاصیت نیروی آن صفر شده در نیروهای عمل و عکسالعمل ناپدید میشوند. طبق آزمایش یانگ در نوارهای تاریک امواج نورانی متضاد با دامنههای متقارن وجود دارد که درنتیجه انرژی نورانی صفر شده و از نظرها ناپدید میشوند. میتوان گفت که از دو نوع انرژی نورانی تکرنگ و یکسان با دامنههای متضاد، انرژی صفر یا تاریکی بهوجود میآید، برعکس از تجزیه تاریکی، دو نوع انرژی نورانی با دامنههای متضاد ایجاد میشوند. براساس پیشگفتههای فوق میتوان نظریه صفر را چنین بیان کرد: پیدایش هستی هر چیز برمبنای صفر (نیستی) با خواص معینی برای رسیدن به مقدار ثابت معین (بقاء) درنهایت به صفر (نیستی)، در مقابل پیدایش هستی چیز دیگری از صفر «نیستی» با خواص معین برای رسیدن به مقدار ثابت معین (بقاء) درنهایت به صفر (نیستی) تعریف میشود. قطعا قانون معینی بین آن دو چیز (پدیده) و خواص آنها وجود دارد. بهطوریکه در هر حال نتیجه کلی پیدایش آن دو چیز (پدیده)، صفر (نیستی) است. عبارت هر چیز دلالت بر ماده و غیرماده میکند.
ناظری که با تفکر صفر با کل زوایای دید مثبت و منفی به هستی نگاه میکند، تمام جوهرهای مثب و منفی را با یک قانون صفر هستی میبیند و «ناظر صفر» نامیده میشود، بنابراین «ناظر صفر» ناظری است که تمام هستی را یکجا میبیند که با تمام جوهرهای هستی متضاد به کمک هم از صفر بهوجود میآیند و به مقدار ماگزیمم میرسند و نابود میشوند.
وقتی n ذره با جرم mدر بینهایت نزدیک به نقطه صفر مرکز پیدایش جهان هستی متمرکز باشند باید جرم بیشتر ذرات به انرژی تبدیل شوند تا این ذرات در حوالی نقطه صفر در داخل هم قرار بگیرند، این انرژی بسیار عظیم را انرژی آیت EAمینامند. بنابراین جرم اغلب ذرات بینهایت نزدیک به نقطه صفر از بین رفته و برای نگهداری آنها فقط انرژیآیت EAمورد نیاز است. به همین ترتیب ضدجرم اغلب ذرات مقابل در بینهایت نزدیک به نقطه صفر از بین رفته و برای نگهداری آنها فقط به ضدانرژی آیت EA لازم است. انرژی و ضدانرژی آیت خودبهخود بهوجود نیامدهاند، بلکه به کمک یکدیگر از انرژی صفر ایجاد شدهاند. در فیزیک امروزه پیدایش جهان هستی را طبق رابطه انیشتین E=mc2 از انرژی و جرم میدانند که به یکدیگر قابل تبدیلاند و بقیه خواص فیزیکی به یک نحوی با انرژی رابطه دارند چون تقارنی برای جرم و انرژی نمیدانند. بنا بر این تقارن در پیدایش جهان هستی شکسته میشود زیرا در فیزیک امروزی بررسی کردن قوانین یک طرف هستی بدون در نظر گرفتن طرف دیگر هستی ناقص است.
طبق اصل بقا انرژی نسبیتی کل E=mc2=k+mc2 مجموع کل جرم و انرژی موجود در عالم ماده را ثابت میدانند و این اصل یعنی بررسی قوانین مربوط به یک طرف هستی است که تقارن ندارد. برای تکمیل آن میتوان از نظریه صفر استفاده کرد و تقارنی به آن داد. برای کامل کردن اصل بقاء انرژی نسبیتی کل انیشتین طبق نظریه صفر باید سه اصل دیگر نیز به آن اضافه کرد. بنابراین از نظر ناظر صفر پیدایش جهان هستی بهصورت چهار اصل زیر است: اصل اول: اصل بقاء جرم و انرژی در عالم ماده : جرم و انرژی در عالم ماده به خودی خود بهوجود نمیآیند و بهخودی خود از بین نمیروند بلکه به کمک ضدجرم و ضدانرژی از صفر بهوجود آمده و از بین میروند، بهطوریکه مجموع کل جرم و انرژی موجود در عالم ماده مقداری است ثابت و میتوانند به یکدیگر تبدیل شوند. اصل دوم:اصل بقاء ضدجرم و ضدانرژی در عالم ضدماده: ضدجرم و ضدانرژی در عالم ضدماده به خودی خود بهوجود نمیآیند و از بین نمیروند بلکه به کمک جرم و انرژی از صفر بهوجود میآیند و از بین میروند بهطوریکه مجموع کل ضدجرم و ضدانرژی موجود در عالم ضدماده مقداری است ثابت و میتوانند به یکدیگر تبدیل شوند. اصل سوم: اصل نیستی (عالم غی): عالم نیستی یا غیب عالم واحدی است که در یک نقطه هندسی تمام ذرات متضاد دو عالم ماده با خاصیت معین و ضدماده با خاصیت معین در این نقطه ادغام شده و یک ذره متمرکز با خاصیت معین در این نقطه ادغام شده و یک ذره متمرکز با خاصیت صفر است.
اصل چهارم: اصل هستی: هنگام بهوجود آمدن هستی از عالم نیستی تمام ذرات متمرکز در یک نقطه با خاصیت صفر بهنام نقطه صفر شناخته شده و دو عالم متضاد هستی یکی عالم ماده با اصل بقاء (جرم و انرژی) برای ذرات عالم ماده و دیگری عالم ضدماده با اصل بقاء (ضدجرم و ضدانرژی) برای ضدذرات عالم ماده بهوجود آمدهاند. چون ما در جهان ماده هستیم و پس از شناخته شدن جهان هستی از عالم ضدماده دور شدهایم از وجود عالم ضدماده بیخبریم، اما امکان پخش ذرات ضدماده در اثر برخورد با زمین و یا سیارات دیگر از اصل بقاء جرم و انرژی پیروی نکردهاند، اینگونه مشاهدات وجود عالم ضدماده را خبر میدهد، به طوریکه دانشمندان نباید از مطالعه عالم ضدماده غافل بمانند.
برگزیده از روزنامه همشهری
فرستنده : اکبر جاهدی
« پارسوماش » نام راستين مسجد سليمان نویسنده :- جعفر ناظم عایا
شهري كه با شيره جانش مدنيّت قرن بيستم را پروريد و به رشد و بلوغ رسانيد و در مدّت هشتاد سال شهرت جهاني داشت و زبانزد همگان بود، هیچگاه نتوانست از مزاياي تمدّني كه خود پروريد،برخوردار شود.
مسجدسليمان كه به علّت جهالت امضا كنندگان قرارداد دارسي و بيسياستي و ضعف سلاطين قاجار و پهلوي به مركز استعماري انگليس در جنوب و اعمال قدرت آن در سراسر كشور تبديل شد، خود درعينحال يك نمونه كامل تضاد شهري بود كه در يك سوي آن غربيها در رفاه و آسايش و حداكثر امكانات ودر كاخها و محلّههايي بهشتگونه به عيش و نوش و بهرهگيري از مواهب طبيعت مشغول بودند و در سويي ديگر ايرانيان و صاحبان حقيقي زمين و نفت در كلبهها و كومهها و بيغولههايي در محروميت از ابتداييترين ضروريات زندگي و مزاياي شهرنشيني و بردهوار در خدمترساني جانبي به صنعت نفت رنج ميبردند و جرأت دمبرآوردن نداشتند.
استعمارگران آنچنان ستمي در حق اين شهر روا داشتند كه حتي نام افتخارآميز پارسوماش را كه يادآور دوران افتخارآميز سدههاي امپراتوري مادها، پارتها يا هخامنشيان، اشكانيان و ساسانيان بود از اين شهر ربودند و به فراموشخانه سياست استعماري سپردند و نام من درآوردي و بيمسمّاي مسجدسليمان را بر آن تحميل كردند، گويا بيم از آن داشتند كه اگر اين منطقه نفتخيز را با همان نامي كه مامميهن بر آن نهاده است بنامند ايبسا فرزندان آن با يادآوري افتخارات گذشته اين سرزمين، روزي سر به شورش بردارند و چپاولگران را برانند و حقوق خود را به دست آورند. آنچنانكه يكبار كردند ولي حاميان غربي ان از خارج و دستنشاندگان آنها از داخل آنها را مزوّرانه با يك لباس فريبنده و مشروعيّت كاذب بينالمللي دوباره برگرداندند و به مدّت ربع قرن ديگر تثبيت نمودند و اگر انقلاب بزرگ اسلامی بنياد آنها را از بن برنكنده بود ، ايبسا كه هنوز هم دست آنها از منابع خدادادي اين سرزمين قطع نشده بود.با بيان مختصر و فشرده مقدمه مذكور، كه روشنكردن ماوقع بر آن احتياج به نگارش مقالات و كتابهاي مفصل دارد، ذيلاً و به اختصار به چگونگي نامگذاري باستاني اين سرزمين با خير و بركت به نام زيبا و سزاوار پارسوماش برآن ميپردازيم.
پارسوماش يك آميزهاي است از دو كلمه پارس و ماش كه در ابتدا بصورت پارسَه ماشَه تلفظ ميشده است.
پارس يا پارسه نامي محترم است كه پارسياني كه قبلاً در جنوب ايران حكومت ميكردهاند و در حدود سه هزار سال پيش با برانداختن حكومت آشوريان و طوائف باقيمانده ايلاميان بر كلّ سرزمين آباد آنروز ايران مسلّط ميگرديدند و امپراتوري (شاهنشاهي) ايران را تشكيل ميدادند؛ با اضافه كردن يك اسم خاص بر پارسَه به آن مكان ميدادهاند و اينگونه اسمهاي مركب بسيار كم ميباشند، مانند:
1- پارسهپوليس كه بمناسبت برگزيده شدن استخر در فارس (شيراز) به عنوان پايتخت به آن داده شده است.
2- پَرسهگده يا پارسگاد كه بعداً و بتدريح به پاسارگاد مقلوب شده است – اين نام را به احترام اينكه جنازه كورشكبير در محلي نزديك شهر مرغاب فعلي در فارس دفن شده است به آن دادهاند.
3- پَرَسه مَشَه يا پارسوماش نامي است كه به احترام جمعبودن چهارعنصر بسيار مهم و محترم آب و آتش و باد و خاك در محلّ فعلي آتشكده باستاني و جاويد ايران در سرزمين بختياري به محل موردنظر ما دادهاند.
در بزرگراه مذكور علاوه بر پستهاي نظامي و نگهباني و تداركاتي پستهاي چاپاري مجهز براي تعويض اسبهاي خسته نامه رسانان و فرمانبران و خبرگزاران سريع السير با اسبهاي تازه نفس و باراندازها و تاسيسات و كاروانسراها نيز در فواصل مناسب احداث مي نمايند كه از جمله آنها ساختمان باستاني بردنشانده روي ارتفاعات ميان آتشكده پارسوماش و پل گدار لندر و پست بردميل در نزديك ايذه مي باشد و نيز خود قرارگاه تداركاتي و كاروانسرايي ايذه مي باشد كه بعلت شرايط مناسب آن به تدريج به يك شهر و مركز كشاورزي / دامداري و تجاري تبديل ميشود و از نام ايذه كه به لهجه هاي مختلف ايژه ، ايجه ، ايسته و ... يعني راه و قرارگاه هم تلفظ ميشود بخوبي و بخصوص با عنايت به وجود برد ميل در نزديكي آن بخوبي رابطه اين محل با بزرگراه سراسري و بين المللي مورد بحث، مسجل ميباشد.
به نظر نگارنده در جريان احداث بزرگراه مذكور كه از شوشتر و از مسير بتوند تركذر و سر آسياب مي گذشته و كاركنان بسياري كه در عمليات آن به كار اشتغال داشتهاند چون به محل فعلي كه آتشكده بعدا در آنجا احداث مي شود مي رسند با وضعيت شگفت انگيزي مواجه مي شوند كه عبارت بوده است از تپه اي كه بر فراز آن پيوسته شعله اي بدون هيزم در حال سوختن بوده و از زير تپه چشمه اي از آب شيرين و گوارا مي جوشيده كه پس از گذشتن از ميان چهاربيشه و چرخانيدن يك آسياب، دشت سرآسياب و محدوده پهناور و هموار تركذر و اطراف را سيراب و سرسبز مينموده است.
اين وضعيت خاص و منحصر به فرد ، يعني شعله اي هميشه سوزان بر فراز تپه اي كه از زير آن چشمه اي از آب گوارا مي جوشيده و در چشم انداز بينندگان چهاربيشه دشتي سبز و با طراوت گسترده بوده است، باعث حيرت و اعجاب مي گردد و بالطبع بوسيله سرپرستان و مهندسان بگوش كوروش يا داريوش كبير و يا يكي ديگر از جانشينان آنان مي رسد، انگيزه ميگردد تا شاه ضمن
در اينجا بايد توجه داشت كه واژههاي مَشَه، ماش، ماخ، ماق، مَغ و مُغ در زبان و گويشهاي طوايف مختلف ايراني اعم از فارسي، بختياري، تركي و ... بمعني آتش بوده كه غالب آنها بتدريج يا متروك و يا مغلوب شدهاند و بعضاً كم و بيش مانند چچماغ يا چخماخ تركي يا ماشه تفنگ بمعناي آتشزنه در فارسي رايج يا مغ و مگ و مگوس و مجوس از اصطلاحات مربوط به آيين زردشتي باقيمانده است و مؤبد كه همان مغلوب واژه مُغبَد يعني رييس و روحاني بزرگ آتشكده است و مُغبَد يا مُدبغ نيز كه مغلوبي است كه از كلمهي مُعگَد يعني جاي و خانه آتش كه به معني آشپزخانه بوده و تا همين اواخر متداول بود و بتدريج بنام مطبخ مَعرَّب شده و مطبخ را نيز كه محل طبخ غذا در زبان عربي است به آشپزخانه ترجمه كردهاند.
بنابراين براي بزرگداشت منطقه موردبحث در اين قسمت از خاك بختياري واژه ماش يا ماشه را بر پَرَسه ميافزايند و اينجا را پَرسهمَشَه يا پارسَهماش يعني آتش مقدّس پارس مينامند. امّا چرا چنين ميشود، بخصوص كه اگر وضع موجود اين منطقه را بدون اماكن و تأسيسات مربوط به نفت در نظر بگيريم، يك محل متروكي بنظر ميرسد كه جز چهار پنج ماه براي كوچ زمستانه طوايف بختياري جهت چراي دام و كاشت و برداشت غلات به صورت ديم، براي زندگي مناسب نيست و در يك چنين شرايطي هم عاقلانه نيست كه يك آتشكدهاي ساخته شود كه آن سنگهاي عظيم در آن بكار رود كه كاربرد آنها از عهده چند صد مرد هم خارج است و راهپلّهاي داشته باشد كه سيچهل نفر شانه به شانه براحتي از آن بالا و پايين بروند. در اينخصوص سئوالهاي زير مطرح ميگردد كه جواب به آنها چرايي و چگونگي امر را روش مينمايد:
1- آيا محلّ موردنظر در عصر باستان اينقدر آباد بوده كه شايسته ساختن يك چنين آتشكده باعظمتي ميشود؟
2- دليل محترم و با اهميت بودن اين مكان در دوره باستان چه بوده است؟
3-چه كساني نام پارسوماش را به اين مكان ميدهند و چه كساني آنرا ميسازند و از آن استفاده ميكنند؟
در حدود سه هزار سال پيش فارسهاي بالياقتي بر جنوب ايران تسلّط داشتهاند كه بتدريج مقتدر ميشوند و حكومتهاي سومر و عيلام و بابل را برمياندازند و امپراتوري (شاهنشاهي) ايران را از شبهقاره هند تا درياي سياه و مديترانه و از درياي سرخ در شمال آفريقا تا شماليترين ساحل درياي خزر، كه شامل خاورميانه فعلي ميباشد و در شبهجزيره عربستان از عدن در جنوب شبهجزيره و فلسطين و سوريه و لبنان و قبرس و روم و يونان و تركيه و ارمنستان و قفقاز و گرجستان و هند گسترش ميدهند و همه را خراجگزاران و دست نشانده و يا ساتراپها و استانهاي رسمي ايران قرار ميدهند . و در همه جا ضمن تثبيت مقام حكومتهاي محلي و آزاد گذاشتن آداب ، رسوم و آيين و فرهنگ مردم به توسعه و آباداني و تمدن سازي مي پردازند ، اما چون آبادترين و حساسترين بخش اين امپراتوري وسيع از يونان تا هندوستان در بخش جنوبي كوههاي سهند و سبلان، الوند، كبير كوه ، زردكوه و دنا و كهكيليويه و تفتان قرار داشته است و بمنطور برقراري ارتباطهاي ايمن و سريع نظامي /سياسي /اقتصادي چاپاري بين بخشهاي بسيار مهم امپراتوري علاوه بر راههاي معمولي ضروري يك بزرگراه استراتژيك در مسيري نسبتا مستقيم از شهر سارد در آسياي صغير تا شهر شوش كه پايتخت هخامنشيان بوده و از شوش تا بندر گامرون و از آنجا در خشكي به سوي هند و آسياي شرقي احداث نمايند و اينكار عظيم به فرمان كوروش كبير شروع و عمدتا تكميل مي گردد كه از آثار باقيمانده آن بخشهايي از بزرگراههاي بين المللي در لابه لاي كوهها و پل هايي مانند پل زهاب، پل دختر، پل زال، پل دزفول يا دژپل ، پل شوشتر و پايه پل شگفت انگيز پارسوماش- در دو سه كيلومتري پايين گدارلندر در عمق تند آب و خروشان كارون كه اخيرا كشف گرديد و بن لاد پل جديد راه انديكا قرار گرفت و پل هاي نه چندان مهم ديگري كه روي رودخانه هاي جنوبي كشور احداث گرديد كه معروفيت قابل توجهي پيدا نكرده اند- مي باشد.
بازديد از عميليات راهسازي از محل مذكور نيز بازديد نمايد و چون راست بودن گزارشها مسلم ميگردد ، فرمان صادر ميكند كه اطراف آن آتش جاويدان آتشكده اي شايسته بسازند و آنرا پارسهماشه بنامند.
دلايلي كه احتمال و استنباط نگارنده را تا حدودي تاييد مينمايد ولي صحت آن بايد با كاوشها و تحقيقات دقيق باستانشناسي قطعي گردد عبارتند از:
1- ايرانيان از دوران بسيار كهن چهار عنصر آب و باد و آتش و خاك را مايههاي حيات و مقدس و مورد احترام بسيار مي دانسته اند و اين چهار عنصر مجموعا در محل مورد بحث وجود داشته اند و هيچ جاي ديگري در سراسر ايران نبوده است كه همه اين مزايا با هم و يكجا در آن جمع باشد.
2- تپه مذكور در همان بدو امر مورد احترام كامل خاص و عام قرار مي گيرد و تصميم گرفته مي شود كه آتشكده اي جهت عبادت روي آن بنا نمايند.
3- وضع ساختمان آتشكده نشان مي دهد كه پيش بيني مي نموده اند كه مورد اقبال عمومي قرار خواهد گرفت و لذا بنياد آن را محكم و وسعت آنرا زياد گرفته اند كه براي زايران و پرستشگران زياد جوابگو باشد و در كنار آن زائرسرا و ساير تاسيسات لازم را بنا نهاده اند.
4- چگونگي آتشكده نشانگر آنست كه همان كساني كه پلها و ساير تاسيسات عظيم بزرگراه را ساخته اند آتشكده را هم بنا كرده اند و ممكن نبوده است كه چنين بنايي در چنين جايي جز با فرمان شاه ساخته شود.
5- جز به امر شاه ممكن نبوده است كسي محلي رادر رديف پرسه پوليس و پرسه گده با نام پرسه ماشه نامگذاري نمايد . بنابراين هيچ شكي نيست كه آتشكده مزبور با فرمان يكي از پادشاهاني كه فرمان ساخت بخشي از بزرگراه سرزمين قوم بختياري در دامنههاي جنوبي زردكوه را نيز داده است، ساخته و پارسه ماشه ناميده شده ولي بعدها به پارسوماش موسوم گرديده است.
احتمال قريب به يقين ديگر اين است كه آتشگده پارسوماش حداقل از اوايل شاهنشاهي هخامنشيان تا انقراض سلسله ساسانيان به مدت ده قرن داير بوده و پس از گرايش ايرانيان به دين مبين اسلام از رونق افتاده، متروكه و به تدريج خراب شده است . اما از آب چشمه اي كه از زير آتشكده جاري بوده براي كشاورزي و آسياب كردن غلات استفاده مي شده كه در اوايل ايجاد تاسيسات نفتي هم براي آب آشاميدني و مصارف خانگي و صنعتي از همين آب كه به چشمه علي معروف شده بود، استفاده مي شده است زيرا آب شيرين ديگري كه براي آشاميدن و ساير مصارف خانگي و صنعتي مناسب بوده باشد در منطقه وجود نداشته است.
پس از توسعه نسبي صنعتي و افزايش نيازمندي آن به آب بيشتر،شركت نفت اقدام به حفر ده الي دوازده چاه آبي عميق و نيمه عميق در ناحيه تركدز مينمايد كه بتدريج سطح سفره آبي زيرزميني دراين محل پايينتر ميرود و در نتيجه، بازدهي آب چشمه علي به حداقل ميرسد و كشتزارهاي آن از آب ميافتد ومخروبه و نابود ميشود و به موازات اين پيش آمد مخرب كشاورزي،درختهاي چهاربيشه و ساير درختهاي ناحيه نيز براي مصرف سوخت در كورههاي توليد بخار مربوط به دستگاههاي حفاري و سوخت خانگي از ريشه كنده وناحيه مذكور و نيزساير دامنهها و درههاي محل از درخت عاري و لخت ميگردند و نيز در نتيجه حفر چاههاي نفت و كم شدن فشار گاز در آن محل ديگر در آن گازي از منافذ زمين خارج نميشود.
لازم به توضيح است كه:
1- در دوران هخامنشيان و اشكانيان دنياي متمدن زمان منحصر به ايران و مصر بوده و شاهان ايران امور كشورداري و قانونگذاري و مدنيت را بنيان مينهند و حكومتهاي يونانيان و روم و حتي مصر و شبه قاره هند نيز يا مستقيما از طرف شاهنشاهان ايران تعيين ميشدهاند و يا خود به اختيار باج و خراج و هدايايي به دربار ايران ميفرستاده و تحت حمايت قرار ميگرفتهاند ولذا فرهنگ و دانش و آيين ايراني كاملا در آسياو بخصوص در يونان و روم نفوذ وسيع داشته و غالبا مردم سرزمينها با هم آميزش داشتهاند آنچنانكه فيلقوس يا فليپ پادشاه يونان همسري پارسي داشته كه اسكندر مقدوني از همين زن بوجود آمده است كه پس از رسيدن به سلطنت بنا به عللي كه ذكر آنها خارج از اين مقاله است در عهد داريوش سوم كه به دارا معروف بوده است به ايران حمله ميكند و حوادثي پيش ميآيد كه باعث پيروزي اسكندر و قتل دارا و انتقال خانواده سلطنتي و خزائن مالي و كتابهاي علمي ايران به روم ميشود وتوسعه فلسفه و علوم و فنون روم و ازدواج اسكندر با روشنك دختر دارا و تسلط او بر متصرفات و شاهان همپيمان و تحت الحمايه ايران در هند و چين و مصر ميگردد ولي اسكندر هم به تبعيت از فرهنگ عمومي و شيوه حكومتي ايرانيان به تمام شاهان سرزمينهايي كه فتح كرده بوده آزادي عمل و اختيار ميبخشد و از دوره اسكندر مقدوني به بعد است كه روم و ايران مدتهايي دراز رقيب يكديگر ميشوند اما هر زمان هريك پيروز ميشوند سلطنت شاهان محلي را بر تخت خود باقي و مختار ميگذارند و به سرزمين خود برميگردند، چنانكه اسكندر نيز پس از فتح ايران سلطنت آن را بر عهده خود ايرانيان گذاشت.(*)
2- در جريان مراوده و آميزشي كه ايرانيان و روميان در طول هزار سال با هم داشتهاند آداب و فرهنگ و واژگان آنها در هم تأثير ميگذارد كه براي نمونهاي مربوط بحث ما،واژه ماش و ماشين وارد زبان يوناني ميشود و مصرف قير و نفت ايران كه در آنزمان به صورت چشمههاي طبيعي در ناحيه پرسوماش جريان داشته متداول ميشود كه به صورت دارو،سوخت،در امور كشتي سازي و سدسازي و ساير عمليات صنعتي رواج داشته است،از آنجمله اسكندر براي احداث سد ياجوج و مأجوج از نفت و قير استفاده نموده كه در قرآن كريم نيز از آن بهنام قِطر ياد شده است.
3- در يونان تئاتري ساخته بودهاند كه سني بزرگ و گردان داشته و با نيروي مرموز كه آن را به خدايان نسبت ميدادهاند ميچرخيده كه نامش را ماشين گذاشته بودهاند كه بيشك،هم نام آن را از ماش فارسي گرفته شده بوده و هم نيروي آن از نفت تأمين ميشده است ولي سازنده آن ،طبق معمول زمان،راز آن را پنهان ميداشته است.
4- در جريان جنگهاي صليبي غربيها بواسطه مسلمانان از علوم روم ويونان آگاه ميشوند و لذا همانند اكثريت نامهاي علمي كه از واژههاي رومي و يوناني استفاده ميكنند وقتي كه دستگاههاي متحرك را نيز اختراع ميكنند نام ماشين= ماش، اين MACH IN بر آنها ميگذارند يعني دستگاههايي كه با نيروي آتش دروني كار ميكنند كه «درون سوز» خلاصه آنست.
5- از شگفتيهاي روزگار است كه از ايران هم نام ماشين وارد غرب ميشود وهم بعد از آن خود نفت و مشتقات آن كه باعث رونق صنعت و گردش سريع چرخ اقتصاد و مدنيت غرب ميشود.
6-در بالا اشاره كرديم كه واژه ماش در گويشهاي اقوام مختلف ايران تلفظهاي متعدد داشته است مانند:مگ،ماق،ماخ،مغ،مغان كه مگوش و مجوس مؤبد و ...از نامهاي منسوب به آتش است و از طريق يونان و روم وارد غرب ميشود كه بصورت ماجيك،ماژيك،مجيسترايت،يور مجستي و ... براي كارهاي بزرگ و شگفتانگيز و عناوين اشخاص محترم متداول ميگردد.
* فردوسي در شاهنامه بيان ميكند كه در جنگ داراب با فيلقوس پادشاه روم فيلقوس شكست ميخوردو قبول ميكند كه به داراب خسارت جنگي و باج بپردازد و آگاهان به داراب گزارش ميدهند كه فيلقوس دختري زيبا دارد و داراب نيز آن دختر را از او خواستگاري ميكند و فيلقوس هم با خوشحالي ميپذيرد . شبي در بستر داراب متوجه ميشود كه ناهيد دختر فيلقوس دهانش بوي بدي ميدهد و از طبيبان ميخواهد كه او را مداوا نمايند ،طبيبان هم آن دختر را با گياهي كه در زبان رومي اسكندر ناميده ميشد درمان ميكنند ،با وجود اين داراب ناهيد را كه بتازگي حامله هم شده بود به روم نزد پدرش برميگرداند ولي برگردانيدن دختر فيلقوس و همينگونه حامله بودن او از مردم مكتوم ميماند و پس از اينكه ناهيد پسري ميزايد كه فرزند داراب بوده است او را بنام همان گياهي كه با آن معالجه شده بوده است اسكندر ميگذارد و به اسكندر فيلقوس معروف ميشود.
از همسري ديگر داراب داراي پسري ميشود كه او را دارا مينامند كه بعدا جانشين پدرش ميشود. اگر چنين باشد اسكندر مقدوني كه بعدا جانشين فيلقوس ميشود و به ايران حمله ميكند در حقيقت به جنگ برادر خود كه از يك پدر ولي از مادر ديگر بود رفته بوده و او را شكست داده است. بنابراين اسكند مقدوني ذاتا ايراني بوده است و شايد بعلت هم خوني بودن بوده است كه از كشته شدن دارا به دست افسران خيانتكار خودش(خود دارا) متأثر ميشود و چون بعدا با روشنك دختر دارا ازدواج كرده در حقيقت ندانسته با دختر برادر خود ازدواج كرده است؟ هر چند ازدواجهاي فاميلي نزديك در قديم ممنوع نبوده است.